7. داستان خوشبختی کجاست ؟!

 

 

شخصی از خدا پرسید: خوشبختی را کجا می توان یافت؟ خدا فرمود: آن را در خواسته هایت جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم. او با خود فکر کرد و گفت: اگر خانه ای بزرگ داشتم، بی گمان  خوشبخت بودم. خداوند به او خانه ای بزرگ عنایت فرمود. دوباره او گفت: اگر پول فراوان داشتم، یقینا خوشبخت ترین مردم بودم. خداوند به او پول  فراوان عطا کرد. … اگر… اگر… اگر… اینک همه چیز داشت، اما هنوز خوشبخت نبود! از خداوند پرسید: حالا همه چیز دارم، اما باز هم خوشبختی را نیافتم. خداوند فرمود: باز هم بخواه. او گفت: چه  بخواهم؟ هر انچه را هست، دارم. خداوند فرمود: بخواه که دوست بداری؛ بخواه که به دیگران کمک  کنی و هر چه را داری با مردم قسمت کنی. و او دوست داشت و کمک کرد و در کمال تعجب دید، لبخندی که بر لب ها می نشیند و نگاه های سرشار از سپاس به او لذت می بخشد. رو به آسمان کرد و گفت:« خدایا! خوشبختی اینجاست. در نگاه و لبخند دیگران.»