داستان مجله
ثبت نام

جادوی کلمات | مجله هر خانواده ایرانی

خوش آمدید

به جادوی کلمات ؛ سایت سرگرمی تفریحی خوش آمدید

از خانه بذر | بانک بذرهای کمیاب دیدن فرمائید

ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
96.داستان واقعی دعای مادر

پزشک و جراح مشهور، دکتر ماندگار روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او به خاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار می شد ، با عجله به فرودگاه رفت . بعد از پرواز ناگهان اعلان کردند که یکی از موتورهای هواپیما از کار افتاده و مجبوریم فرود اضطراری در نزدیکترین فرودگاه را داشته باشیم . بعد از فرود دکتر بلافاصله به دفتر استعلامات فرودگاه رفت و خطاب به آنها گفت : من یک پزشک متخصص جهانی هستم و هر دقیقه برای من برابر با جان خیلی انسانها هاست و شما میخواهید من ۱۶ساعت تو این فرودگاه منتظر هواپیما بمانم ؟ یکی از کارکنان گفت : "آقای دکتر ، اگر خیلی عجله دارید میتوانید یک ماشین کرایه کنید ، تا مقصد شما سه ساعت بیشتر نمانده است." دکتر با کمی درنگ پذیرفت و ماشینی را کرایه کرد و براه افتاد که ناگهان در وسط راه اوضاع هوا نامساعد شد و بارندگی شدیدی شروع شد بطوری که ادامه دادن برایش مقدور نبود .ساعتی رفت تا اینکه احساس کرد دیگه راه را گم کرده خسته و کوفته و درمانده و با نا امیدی به راهش ادامه داد که ناگهان کلبه ای کوچک توجه او را به خود جلب کرد .کنار کلبه توقف کرد و در زد ، صدای پیرزنی راشنید : "بفرما داخل هرکه هستی ، در باز است …" دکتر داخل شد و از پیرزن که زمین گیر بود خواست که اجازه دهد از تلفنش استفاده کند .پیرزن خنده ای کرد و گفت : "کدام تلفن فرزندم؟ اینجا نه برقی هست و نه تلفنی ، ولی بفرما و استراحت کن و برای خودت استکانی چای بریز تاخستگی بدر کنی و کمی غذا هم هست بخور تا جون بگیری . دکتر از پیرزن تشکرکرد و مشغول خوردن شد، درحالی که پیرزن مشغول خواندن نماز و دعا بود. ناگهان متوجه طفل کوچکی شد که بی حرکت بر روی تختی نزدیک پیرزن خوابیده بود، پیرزن هرزگاهی بین نمازهایش او را تکان می داد . پیرزن مدتی طولانی به نماز و دعا مشغول بود، که دکتر به او گفت : "به خدا من شرمنده این لطف و کرم و اخلاق نیکوی شما شدم ، امیدوارم که دعاهایت مستجاب شود." پیرزن گفت : شما مهمان هستید و مهمان حبیب خداست. من شرمنده هستم که چیز زیادی برای پذیرایی ندارم .شکر خدا تا کنون همۀ دعاهایم مستجاب شده بجز یک دعا." دکتر گفت : چه دعایی؟ پیرزن گفت : این طفل معصومی که جلو چشم شماست نوه من است. نه پدر دارد و نه مادر، پدر و مادرش در تصادف از دنیا رفتند و این دختر بچه جز من کسی را ندارد. اکنون به یک بیماری دچار شده. به من گفته اند که یک پزشک جراح بزرگی هست بنام دکتر ماندگار که قادر به علاجش هست. اما در خارج زندگی می کند و سالی یکی دوبار به ایران می آید ولی او خیلی از ما دور هست و دسترسی به او مشکل است و من با وضعیتی که دارم نمی توانم این بچه را پیش او ببرم .می ترسم از دست برود پس از خدا خواستم که خودش کمک کند. دکتر ماندگار در حالی که گریه می کرد گفت :

به خدا که دعای تو ، هواپیما را ازکار انداخت و باعث زدن صاعقه ها شد و آسمان را به باریدن وا داشت . تا این که من را به سوی تو بکشاند. و من هرگز باور نداشتم که خدای عزوجل با یک دعا، این چنین اسباب را برای بندگان مومنش مهیا می کند. و به سوی آنها روانه می کند.

وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا  وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا.

"هر که تقوای الهی پیشه کند، خدا برای او راه برون رفتی از سختی ها و مشکلات قرار می دهد و ازجایی که گمان نمی برد روزی او را می رساند، و هر کس بر خداوند توکل کند او را کافیست، همانا خداوند کار او را به کمال می رساند، خداوند برای هر چیزی اندازه ای قرار داده است."

منبع:

http://farnaz67.blogfa.com

http://jadoykalamat.ir

, , , , , ,
10 رمان جذاب و خواندنی ویژه فصل بهار 94
رمان
هافینگتن پست 10 رمان زیبا را که قطعاً نیمه‌کاره رها نخواهید کرد و از خواندن آنها لذت خواهید برد، برای مطالعه در بهار پیشنهاد کرده است.

«دفتر یادداشت قرمز» نوشته «آنتوان لورین»
سبک جذاب این نویسنده فرانسوی در تمام صفحات این رمان کوتاه اما عمیق خودنمایی می‌کند. داستان کتاب‌فروشی به نام لوران لتلیر که کیفی پیدا می‌کند که در آن یک دفتر خاطرات است و مشتاق ملاقات با زنی که نویسنده آن است می‌شود.

«غروب آفتاب من» نوشته «ام.او. والش»
رمانی که هم رمز و راز دارد و هم درام خانوادگی است و هم داستانی عاشقانه. این رمان درست مانند تابستان داستان در لوئیزیانا که در آن جنایتی وحشتناک روی داده بسیار کند و آهسته پیش می‌رود اما می‌توان آن را به خاطر صفحه آخر که بسیار مهیج و نفس‌گیر است و نوید امیدواری به آینده بشر را می‌دهد، ستایش کرد.

«بانوی خانه‌دار» نوشته «جیل الکساندر اسباوم»
داستان آنا زن خانه‌داری که شناختن شخصیت او کار بسیار دشواری است. از آنجا که اسباوم در اصل یک شاعر است متن داستان او بسیار خاطره‌انگیز و الهام‌بخش است.

«دختری در قطار» نوشته «پائولا هاوکینز»
این رمان بسیار با «دختر گمشده» مقایسه شده است. داستان زنی که به دلیل پیمودن مسیری روزانه با قطار توانسته ساکنان خانه‌هایی را که در مسیر هستند بشناسد. روزی مسئله‌ای عجیب توجه او را جلب می‌کند و او خود و پلیس را درگیر آن می‌کند.

«همه نوری که نمی‌توانیم ببینیم» نوشته «آنتونی دوئر»
دوئر داستان زندگی «ماری لوری» دختر نابینای فرانسوی که با پدر خود زندگی می‌کند و «ورنر» پسر یتیم آلمانی را که هر یک مصائب جنگ جهانی دوم را تجربه کرده‌اند به زیبایی در هم تنیده است. داستان غم‌انگیز زندگی، لذت زیبایی و انسانیتی که حتی در بدترین شرایط هم دیده می‌شود اشک را بر چشمان خوانندگان این رمان می‌آورد.

«یک بی‌احتیاطی کوچک» نوشته «ژان الیسون»
اینکه انتخاب‌های ما در جوانی چگونه بر زندگی و روابطمان در آینده تأثیر می‌گذارد موضوعی است که الیسون ماهرانه در نخستین رمان خود به آن پرداخته است. داستان ازدواج اشتباه آنی در جوانی و سپس اتفاقاتی که برای خانواده او می‌افتد بسیار خواندنی است.

«جایی که او را پیدا کردند» نوشته «کیمبرلی مک‌کریت»
پس از «تحول آملیا» که در سال 2013 منتشر شد این رمان نیز خوانندگان داستان‌های مک‌کریت را مجذوب خود کرد. جسد نوزادی در یک شهرک دانشگاهی پیدا می‌شود و مولی خبرنگاری که خود به تازگی دچار سقط جنین شده به دنبال کشف حقیقت می‌رود.

«خون بها» نوشته «لورا مک‌هاف»
این رمان پرهیجان درباره اسرار یک روستای کوهستانی در اوزارک است. لوسی که در کودکی مادر خود را در حادثه‌ای مرموز از دست داده اکنون پس از کشته شدن بهترین دوستش به دنبال کشف راز پنهان در تپه‌ها می‌رود.

«پیش از آنکه او را بیابد» نوشته «مایکل کاردوس»
در این تریلر که بیشتر روانشناسانه است تا اکشن، ملانی شخصیت اصلی داستان 15 سال است که تحت حفاظت محافظان خود زندگی می‌کند، یعنی درست پس از شبی که در آن شاهد قتل مادر خود توسط پدرش بود و پدر ناپدید شد. ملانی خسته از پنهان شدن تصمیم می‌گیرد با واقعیت روبرو شود و پدر را پیدا کند.
«دختران فراموش شده» نوشته «سارا بلادل»
جای تعجب نیست که سارا بلادل سال گذشته برای چهارمین بار محبوب‌ترین نویسنده دانمارک شناخته شد. در این رمان جنایی که نخستین جلد از یک سه‌گانه است، کارآگاه لوئیس ریک مسئول رسیدگی به پرونده قتل زنی مجهول‌الهویه که جسد او در یک جنگل پیدا شده می‌شود و در طول داستان حقایق شگفت‌انگیزی درباره آسایشگاه‌های روانی در چند دهه پیش برملا می‌‎شود.

منبع:topnaz.com و http://jadoykalamat.ir

, , , , , , , , , ,
94. داستان رمانتیک ترین زوج دنیا

 

1family
داستان رمانتیک ترین زوج دنیا

روابط عاطفی میان زوج های عاشق همیشه قشنگ و احساسی بوده است. این زوج ها معمولا برای یکدیگر کادو و گل خریداری می کنند تا همیشه رابطه احساسی پایدار باشد اما برخی از این زوج ها کارهای خاصی انجام می دهند که باورکردنی نیست. “بیل برسنان” به همراه همسرش رابطه احساسی خاصی دارد که شاید باورکردنی نباشد. این زوج نزدیک به 40 سال است که با یکدیگر زندگی می کنند و در طول این مدت یک کار شگفت انگیز انجام داده اند.

“بیل” در طول 40 سال گذشته هر روز یک نامه عاشقانه برای همسرش نوشته است و تا به حال تعداد این نامه ها به 10 هزار عدد رسیده که در نوع خود بسیار جالب است. بیل می گوید در این مدت هیچ چیز مانع از نوشتن نامه میان ما نشده است. آن ها اعتقاد دارند که این کارشان می تواند باعث انگیزه گرفتن زوج های جوان شده و رابطه ای احساسی و عاشقانه میان ان ها یاجاد کند. این زوج خوشبخت همچنین راز زندگی مشترکشان را همدلی و تلاش کنار هم اعلام کرده اند.

منبع: زیباکده- جادوی کلمات

 

, , , , , , , , , , , , , , , , ,
95. داستان جالب مردی در سردخانه !

داستان جالب مردی در سردخانه !

داستان جالب مردی در سردخانه,داستان های جالب

ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻫﻢ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻗﺒﻞ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﯼ ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﺮﺩﻥ تو ﺭﺍ ﻧﺸﻨﯿﺪﻡ برای همین ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﺎﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺳﺮﯼ ﺑﺰﻧﻢ

 ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮﺯﯾﻊ ﮔﻮﺷﺖ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ که به تنهایی ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﮐﺸﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭفته بود دربِ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ او ﺩﺭ ﺩﺍﺧﻞ سردخانه گیر افتاد آخرِ وقتِ کاری بود. ﺑﺎ ﺍﯾن که ﺍﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺟﯿﻎ و ﺩﺍﺩ ﮐﺮﺩ

ﺗﺎ ﺑﻠﮑﻪ ﮐَﺴﯽ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﻮﺩ ﻭ ﻧﺠﺎﺗﺶ ﺑﺪﻫﺪ ﻭﻟﯽ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﮔﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺶ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﻧﺸﺪ

ﺑﻌﺪ ﺍﺯ 5 ﺳﺎﻋﺖ، ﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﮒ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺩﺭب ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣَﺮﺩ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩ

ﺍﻭ ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮐﻪ:ﭼﻄﻮﺭﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺳﺮ ﺯدید؟

ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ...

ﻣﻦ 35 ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽ‌ﺁﯾﻨﺪ ﻭ ﻣﯽ‌ﺭﻭﻧﺪ

ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻌﺪﻭﺩ ﮐﺎﺭﮔﺮﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺳﻼﻡ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮﺳﯽ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻭ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﻣﯽﮐﻨﯽ و ﺑﻌﺪ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯽﺷﻮﯼ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮔﺮﻫﺎ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻃﻮﺭﯼ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ

ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻫﻢ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻗﺒﻞ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﯼ ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﺮﺩﻥ تو ﺭﺍ ﻧﺸﻨﯿﺪﻡ برای همین ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﺎﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺳﺮﯼ ﺑﺰﻧﻢ ﻣﻦ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮﺳﯽ ﻫﺮ ﺭﻭﺯﻩ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾن که ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺗﻮ ﻣﻦ ﻫﻢ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻡ

 نکته: ﻣﺘﻮﺍﺿﻊ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭ  ﺍﻓﺮﺍﺩ ﭘﯿﺮﺍﻣﻮﻧﻤﺎﻥ را ببینیم، ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾن که ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺍﺳﺖ. ﺳﻌﯽ ﮐﻨﯿﻢ تأﺛﯿﺮ ﻣﺜﺒﺘﯽ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻃﺮﺍﻓﯿﺎﻧﻤﺎﻥ ﻣﺨﺼﻮﺻﺎً ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ

منبع:javanfa.ir & http://jadoykalamat.ir

, , , , , , , , , , , , , ,